پارت ۱۸ فیک دور اما آشنا

پارت ۱۸
تهیونگ ویو
تهیونگ : بگو بیان
منشی : چشم
منشی رفت و بعد از چند مین دونفر اومدن ، وایی اینا همون زن عمو و عموی قبلی آدلیا بودن
تهیونگ: سلام خوش اومدید چیزی شده ؟
√: چرا دست نکشیدی ؟ گفتم که برو
تهیونگ : ببخشید من همچین کاری نمیکنم
√: که همچین کاری نمیکنی نه؟
یهو یه چاقو از پشتش در آورد و نزدیکم شد
سرعتش خیلی سریع بود و نتونستم جاخالی بدم
درد بدی تو شکمم به وجود اومد و وقتی شکممو نگاه کردم پر خون شده بود
به محظ چاقو زدن فرار کردن
آدلیا ویو
میخاستم یه پرونده رو به تهیونگ بدم پس از اتاقم رفتم به سمت اتاق تهیونگ
وقتی درو باز کردم با شکم خونی ی تهیونگ مواجه شدم.......زبونم بند اومده بود
آدلیا: چ...چی......چیشده؟
تهیونگ : ا...اون.....خان.....خانواده ......ی ق...قبلیت
آدلیا : باشه باشه حرف نزن خون بیشتری از دست میدی
آدلیا : منشی (داد)
منشی : بله خانم ؟
آدلیا : به آمبولانس زنگ بزن
منشی : چشم
منشی یه آمبولانس زنگ زد و منم درحال بیدار نگه داشتن تهیونگ بودم
آدلیا : ته....تهیونگ شیییییی بیدار بموننننن (داد)
منشی : خانم آمبولانس اومد
آمبولانس اومد و تهیونگو گذاشتن و بردن
منم باهاش رفتم ، پرستارا سعی کردن همونجا پانسمانش کنن که خون بیشتری از دست نده ولی ..... فایده ی زیادی نداشت بعد از چند مین به بیمارستان رسیدیم و تهیونگو سریع بردن اتاق عمل
منم چشم به راه پشت اتاق عمل منتظرش بودم و زار زار گریه میکردم
بعد از چند ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
به سمتش هجوم برداشتم و گفتم
آدلیا : آقای د...دکتر ....حا....حالش...چطوره؟
دکتر : آروم باشید خانم کیم
آدلیا : ای کوفت و آروم باشید بنال دیگه (تو دلش)
آدلیا : خب میشه بگید ؟
دکتر : خب آقای کیم بشدت قوی ان و عمل خوبی رو گذروندن
آدلیا : کی بهوش میان ؟
دکتر : به بخش منتقلشون کردیم تا چند ساعت دیگه به هوش میان
آدلیا : باشه ممنون
دکتر : بازم بلا به دور
دکتر رفت و منم به رینا و جونگکوک و مامان بابام و پدربزرگ زنگ زدم
اول به رینا زنگ زدم
مکالمشون
آدلیا : سلام رینا
رینا : سلام خوشگله چه خبرا؟
آدلیا : رینا؟ جونگکوک الان پیشته؟
رینا : آره تو کافه ای که کار میکردنیم
آدلیا : سریع بیاین بیمارستان-----(خودتون یه اسم درنظر بگیرین)
رینا: باز سوجو خوردی؟
دوباره اشکام سرازیر شد
آدلیا : نه بابا من خوبم ، ولی تهیونگ چاقو خ...خورده
رینا : چی؟
آدلیا : بعدا بهت میگم
رینا : باشه بای
آدلیا : بای
پایان مکالمه

یدونه مونده بود به پایان شرط ولی گذاشتم💜
امیدوارم خوشتون بیاد
شرط : ۱۴ لایک و ۷ کامنت💜🎀
دیدگاه ها (۲۰)

پارت ۱۹ فیک دور اما آشنا

پارت ۲۱ فیک دور اما آشنا

ببخشید:))

پارت ۱۷ فیک دور اما آشنا

پارت ۱۴ فیک دور اما آشنا

پارت ۴ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط